استاد عبدالله انوار پژوهشگر آثار فلسفه، در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره تاثیر ابن سینا بر فیلسوفان پس از خود گفت : دیگران مثل ابن سینا خوب فکر نمی کردند و عقلشان را در ابتدای کار خوب پرورش ندادند و به این ترتیب قدرت جدی او را نداشتند. ابن سینا در فکر کردن آزاد بود و آزادانه فکر می کرد. امروز هم متافیزیک جدیدی شروع شده که پایه آن در ابن سینا گذاشته شده است و امیدوارم ایرانیانی که به این موضوعات علاقمند هستند، این موضوع را بسط و گسترش دهند.
وی افزود: در غرب در مسئله وجود اشتباه مهمی رخ داده مبنی بر اینکه هستی را با وجود یکی دانسته اند، یعنی هستی یا بودن را با وجود یکی دانسته اند، در حالی که تنها یکی از جنبه های وجود بودن است و امروز متفکرانی چون ژیلسون به این امر وقوف یافتهاند که تمام فلسفه راهی اشتباه رفته است.
وی با اشاره به هایدگر گفت : هایدگر هم متوجه شده که چه چیزی رخ داده است، این اتفاق مهمی که در غرب حادث شده و ماشین بر انسان حاکم شده ناشی از همین امر است، در حالی که انسان باید بر ماشین حاکم شود.
انوار در ادامه تصریح کرد: دکارت زمانی که گفت من می اندیشم پس هستم، اشتباه کرد. چون من هستم بعد فکر می کنم. اینجا وضع تغییر میکند. بوعلی به این امر متوجه بود. او میان وجود و ماهیت تمایزی جدی قائل بود و می گفت نباید خصلتهای ماهوی وجود را با آن خلط کرد.
این پژوهشگر فلسفه اسلامی در پاسخ به این پرسش که چرا سنت عقلانی سینوی ادامه نیافت، گفت : غزالی آمد کتاب تهافت الفلاسفه را نوشت و تار و پود فلسفه را از هم باز کرد. او در این کتاب اسم ابن سینا را هم آورد و نوشت حوزه های علمی اسلامی توسط ابن سینا و فارابی ویران شده اند. در حالی که خود او فلسفه را نفهمیده بود. او معتقد بود که امثال ابن سینا و فارابی بشر را به راه ضلال می کشانند. او چنان ضربه ای به فلسفه زد که دیگر کمر راست نکرد. کسانی چون خواجه نصیر و ملاصدرا نیز چون زیر چتر عرفان بودند، می توانستند حرف بزنند. سرنوشت شیخ شهاب الدین سهروردی را هم که می دانیم.
وی همچنین در پاسخ به این پرسش که شما تنها دلیل گسترش نیافتن سنت سینوی را حمله اشاعره به فلسفه می دانید؟ گفت : تنها غزالی نبود. ضمن اینکه مردم هم دین را راحت تر از فلسفه می پذیرند و چون این افراد خود را مدافع دین معرفی می کردند، این امر سبب شد که طریق سینوی در فلسفه اسلامی پس از ابن سینا مهجور واقع شود.
انوار در پاسخ به این موضوع که سخن گفتن از مهجور ماندن کل سنت سینوی غریب است. ضمن آنکه ما ریشه های حکمت مشرقیه را که بعد در شیخ اشراق پیگیری شد، در ابن سینا می یابیم، گفت : البته کتاب اصلی ابن سینا لواحق است که این کتاب گم شده است. اما ابن سینا طرفدار ارسطو بوده است، اما ارسطویی صرف نیست. ترجمه هایی که از یونانی به عربی شد، چندان دقیق نیست. به همین سبب نمی توان ابن سینا را ارسطویی یا حتی نوافلاطونی خواند.
وی در پاسخ به این پرسش که شما با حکمت مشرقیه موافق نیستید، گفت : این کتاب موجود نیست، چیزی نیست که بشود روی آن بحث کرد، یعنی مثل شفا نیست.
انوار در برابر این پرسش که اگر ابن سینا حکمت مشرقیه را می نوشت، یا نوشت و مفقود شد، آیا تغییر جدی در بدنه فلسفه اسلامی رخ می داد گفت : البته، گرچه حکمت مشرقیه با حکمت اشراق تفاوت جدی دارد، اما شاهدیم که حکمت اشراق چه تاثیر عمیقی در روند فلسفه اسلامی گذاشت. شیخ اشراق حکمت اشراق را آورد، البته من معتقدم شهودی که در حکمت اشراق مطرح میشود، باید تحت نظر عقل باشد، وگرنه به مسائلی ختم میشود که اواخر حکمت الاشراق شاهد آن هستیم.
وی افزود: در عرفان نیز وضع مشابه است. من معتقد نیستم که همه چیز زاییده عقل است، اما باید در چارچوب عقل کلی بود.
وی افزود:همه مباحث ابن سینا این گونه است. در طب نیز می بینیم که طب عقلانی و منطق است، یعنی داروهای منطقی. اصلا قانون ابن سینا به جهت نظمش مورد توجه است، در حالی که الحاوی زکریا طب بالینی است. در هندسه نیز اینچنین است و حتی خواجه نصیر به پای او هم نمی رسد.
انوار در پاسخ به این پرسش که شما تا چه حد تفاوت اندیشه ابن سینا و ارسطو را به ترجمه ها و تا چه اندازه به اصالت فکر او منتسب می دانید، اظهار داشت: اندیشه ابن سینا اصالت اسلامی دارد. ضمن اینکه بسیار تحت تاثیر ارسطو بوده است. ارسطو یک فیلسوف جهانی بوده و تاثیر شگرفی بر همه جهان گذاشته است.
این پژوهشگر فلسفه در مورد اینکه چطور می توان بر مبنای ابن سینا جهان جدید را بسازیم گفت : جهان جدید را نمیشود ساخت. باید در نظر داشت وجودی که دکارت در آغاز دوران جدید شناخت مبتنی بر فکر بود، هستی دکارتی وابسته به فکر است، در حالی که فکر وابسته به هستی و وجود است، باید نشست و فکر کرد متافیزیکی که مبنا را بر وجود می گذارد چه چیزی را می سازد.
انوار در پاسخ به این پرسش که آن وجودی را که ابن سینا می گفت و شما معتقدید که امروز غربیان نیز متوجه آن شده اند، در چه فیلسوفان و اندیشمندانی میتوانیم بازیابیم، گفت: این وجود از پارمنیدس شروع می شود و ادامه مییابد. اما متاسفانه در غرب فراموش شد. باید توجه داشت که وجود، هستی و بودن دارد، اما یک چیزی است که بودن دارد نه اینکه عین بودن است.
وی با تأکید بر اینکه وجود چیزی است که هستی یکی از تجلیات آن است، گفت : وجود امری است که به قول سبزواری مفهومش شناخته تر از همه اشیاست اما کنهش در غایت خفا است. پس بشری که می خواهد حکومت کند و تمدن بسازد باید تحت حکومت عقل کلی که مولانا می گوید در برابر عقل جزیی، جهان را بسازد. لذا ارسطو اساسا حرف افلاطون را نفهمیده است. چون افلاطون از همین عقل کلی سخن گفته است، از این رو هر جا ارسطو از افلاطون حرف زده ، اشتباه کرده است، زیرا افلاطون فیلسوف تر از ارسطو بوده، اما ارسطو عالم تر بوده است.
نظر شما